آریناآرینا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

آرینا مو فرفری

اوجا یعنی کجا

  شب موقع خواب وقتی پوشکت رو عوض کردم که بخوابی...... بابائی گفت:آرینا بو می دی پی پی کردی ؟ آرینا:دست می زد به پوشکش و می گفت   اوجا  (کجا)!!! بابائی:پی پی کردی؟ آرینا: باتعجب اوجا اوجا!!! ...
15 آبان 1390

عالم کودکی

  شب موقع خواب داشتم برات لالائی می خوندم که بخوابی ولی اصلا اثری از خواب تو چشمای شیطونت نبودهیمن طور که داشتم لالائی میخوندم با التماس گفتم آرینا بخواب دیگه مامانی آرینا چشماتو گذاشتی روهم و با دست برام بای بای می کردی .یعنی من خوابم   نیستم    رفتم لالا. خدا دنیای  کودکی رو چقدر قشنگ و ساده ساختی . ...
15 آبان 1390

تولد

۱۳۸۹/۰۴/۱۷ آرینا چشمای نازنینش رو به این دنیا بازکرد و شد عمرمامان وبابا.                                                                                             &nb...
14 آبان 1390

نقاشی

آرینا به نقاشی خیلی علاقه داره. الان که ۱۶ ماهشه دوست داره روی کاغذ بامداد خط خطی کنه.البته این عکس مربوط به دوماهگی آریناست .                                                                      ...
14 آبان 1390

تولد یک سالگی

آرینا جان قشنگترین صدای زندگی تپش قلب توست وقشنگترین روز دنیا روز تولد توست .                                                                                 ...
14 آبان 1390

اگه جواب ندی،نمی شه!

بعدازظهر داشتم برات لالائی می خوندم کم کم چشمات داشت می رفت روهم که بخوابی . بابائی:آرینا می خوای بخوابی بابا! آرینا:هوم... بابائی:دیگه خوابت میاد؟!! آرینا:هوم... مامانی:آرینا مامان درهر شرایطی باید جواب بدی؟ آرینا:هوم... ...
12 آبان 1390

مگس ها همیشه مزاحم نیستند!

یه مگس خوش خیال داشت داخل خونه برای خودش مانور می داد که مامانی اونو دید  و پشه کش رو برداشت که بکشش.همین طور که دنبال مگس فراری  بودم .آرینا شروع کردی به خندیدن وقتی دیدم که خوشحالی ومیخندی تندتر وباهیجان بیشتری دنبال مگس  بیچاره کردم .آرینا از خنده روده بر شدی چقدر خندیدی.فکر کنم دیگه دل درد گرفتی از خنده .قربونت برم . من از کشتن مگس خوش اقبال گذشتم آخه انصاف نبود بعد از اینهمه خنده وسرگرم شدن بکشمش. مگس ها همیشه مزاحم نیستند.       ...
12 آبان 1390

فرصت طلائی

آرینا خیلی بلائی دیشب وقتی من و بابا محو تماشای تلویزیون بودیم و شما داشتی با اسباب بازیهات بازی می کردی.یک آن دیدم آرینا خانوم نیست با بابائی هرجائی رو که قبلا میرفتی و مشغول خرابکاری میشدی گشتیم پیدات نکردیم .بلا توی تاریکی اتاق روی صندلی پشت لپ تاپ نشسته بودی وصدات در نمی یومد که مبادا پیدات کنیم .آخه خیلی دوست داری روی صندلی بشینی و تاب بخوری .تو یک فرصت طلائی خودتو به صندلی رسونده بودی و دلت میخواست تاب بخوری ولی بلد نبودی .                               &n...
8 آبان 1390

تعصب

آرینا یه عروسک داره که عمه لیلا بهش داده ،بیشتر اوقات عروسکشو می چسبونه به شیشه در تراس خونه وکنارش می شینه و کلی باهاش حرف می زنه ،نسبت به عروسکش خیلی تعصب داره.یه روز  آیسانا دوست آرینا اومد خونه ی ما.آیسانا با تمام اسباب بازی های آرینا بازی می کرد وتا آرینا می خواست باهاشون بازی کنه می گفت مال من.تااینکه آرینا از همه جا ناامید،رفت سراغ عروسکش که  چسبیده بود به شیشه وباهاش بازی می کردویه نگاه به آیسانا می نداخت یعنی مواظب خودت باش دیگه به این نمی تونی دست بزنی  .چشمتون روز بد نبینه تا آیسانا رفت طرف آرینا ،دعوا بین دو دوست بالا گرفت وآرینا دیگه کوتاه نمی یومد.آتیش پاره ی مامان ...
8 آبان 1390